گاهی وقت ها
ی نفر فقط ی نفر
باعث میشه که حس کنی
چیزی که تورو روی زمین نگه داشته
جاذبه زمین نیست
چای مینوشی حتی اگر دستانش را به دست نگرفته ای..... و او هیچ گاه نمیفهمد من در آرزوی دستهایت طعمی جز اشک را نچشیده ام.... که به قهوه های شبانه پناه میبرم....حتی اگر چشمانش خیره به تو نمانده باشد!حتی اگر نیم نگاهی از دایره زلال چشمهایت خرجش نکنی .....چشمهایم از حسادت ترک میخورند میشکنند میریزند بی اختیار میبارد.....وهنوز یاد نگرفته ام چشم به داشته های کسی ندوزم که وصله ی تن مرا شکافته و از آن خود کرده.........
خدایا
کمی بیا جلوتر
میخواهم در گوشت چیزی بگویم
آن یک اعتراف است
من بی او دوام نمی آورم
حتی تا صبح فردا
تقدیر را بهانه کرده اند
برای نرسیدن تو به من
باور کن هیچ مانعی نیست
به گمانم هنگام نگارش تقدیرمان
خدا عطسه کرده همین
به صبر که اعتقاد داری؟
زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت
و
تو تنها در من
میبینی؟؟؟
چقدر در همیم و تنها ؟؟؟؟؟؟